یه صبح ابری از خواب پا میشی! میخوایی یه نخ سیگار بکشی اما یادت میفته که درحال ترکشی.مثل بقیه ی کوفت و زهرمارای زندگیت! البته من به زندگی سالم اعتقادی ندارم ولی دارم سعی میکنم سالم زندگی کنم.اینجوری لااقل مرگم دراماتیک تره یعنی آدما با شنیدنش جا میخورن، چون در لحظات اولیه، نمی تونن دلیلی برای مرگت بتراشن! فقط کم کم دارم حس میکنم من هرچیزی رو که میخوام ترک کنم در مقابل کسی یا چیزی منو ترک میکنه! شایدقرار نیست توی تصمیمای سخت زندگیم کسی کنارم باشه.امروز هوا ابری بودو من به یاد همه ی اونایی که ترکم کردن یا ترکشون کردمدر اعماق خودمبغض کردم و غرق شدم.
ای آنكه گرهِ كارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده میشود، و ای آن كه سختیِ دشواریها با تو آسان میگردد، و ای آن كه راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست.سختیها به قدرت تو به نرمی گرایند و به لطف تو اسباب كارها فراهم آیند. فرمانِ الاهی به نیروی تو به انجام رسد، و چیزها، به ارادهی تو موجود شوند،و خواستِ تو را، بی آن كه بگویی، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نیست، بی آن كه بگویی، رو بگردانند.تویی آن كه در كارهای مهم بخوانندش، و در ناگواریها بدو پناه برند. هیچ بلایی از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگردانی، و هیچ اندوهی بر طرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.ای پروردگار من، اینك بلایی بر سرم فرود آمده كه سنگینیاش مرا به زانو درآورده است، و به دردی گرفتار آمدهام كه با آن مدارا نتوانم كرد.این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آوردهای و به سوی من روان كردهای.آنچه تو بر من وارد آوردهای، هیچ كس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوی من روان كردهای، هیچ كس برنگرداند. دری را كه تو بسته باشی. كَس نگشاید، و دری را كه تو گشوده باشی، كَس نتواند بست. آن كار را كه تو دشوار كنی، هیچ كس آسان نكند، و آن كس را كه تو خوار گردانی، كسی مدد نرساند.پس بر محمد و خاندانش درود فرست. ای پروردگار من، به احسانِ خویش دَرِ آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، سختیِ اندوهم را درهم شكن، و در آنچه زبان شكایت بدان گشودهام، به نیكی بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شیرینیِ استجابت بچشان، و از پیشِ خود، رحمت و گشایشی دلخواه به من ده، و راه بیرون شدن از این گرفتاری را پیش پایم نِه.و مرا به سبب گرفتاری، از انجام دادنِ واجبات و پیروی آیین خود بازمدار.ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بیطاقتم، و جانم از آن اندوه كه نصیب من گردیده، آكنده است؛ و این در حالی است كه تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور كنی. پس با من چنین كن، اگر چه شایستهی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ
و كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أَوْ نَزَلَتْ بِهِ، مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْكَرْبِ :یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِكَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْیِكَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَكَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَ اكْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَكَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى كَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
به خانه که رسیدم دیدم مادر بچه ها غمگین گوشه ای ایستاده در چشمانش غمی جانسوز دیدم سراغ بچه را گرفتم حرفی نزد ناخودآگاه به طرف بچه دویدم و در دستانم گرفتم با دقت به سینه اش نگاه میکردم تا نفس کشیدنش را ببینم اما افسوس او مرده بود و من کاری از دستم بر نمی آمد لحظه ای چندشم شد از مرده ای که در دستانم بود سنگدلانه در حال دور شدن بودم لحظه ای در راه خود رادر برابر چشمانی که به من دوخته شده بود متزل یافتم در دلم غوغایی بود از طرفی هم نمی دانستم با مرده ای که در دستانم بود چه کنم ناگهان چشمم به قوطی کنسرو لوبیایی که شب خورده بودم افتاد جای خوبی بود از پاهایش گرفتم و داخل قوطی کنسرو انداختم در راه بازگشت برای دلجویی از مرغ عشق مادر تکه سیبی در قفسش گذاشتم .
سلام ممنون از لطفت من دل و دماغ دعوا ندارم خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه در ضم بابت شب رغایب هم ممنون من ارزوی نداشتم گرفتم خابیدم و باخودم گفتم بذار بقیه به ارزوشون برسن و اینکه شما منو دعا کردین و من دعاتون نکردم لطف و بزرگواری شما رو میرسونه اما اینو بدونین به دعای گربه سیاه بارون نمیاد پس انتظار دعا از این گربه سیاه بدبخت رو نداشته باشین به قول معروف کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی مواظب خودتون باشین منم شما رو به خدا میسپارم دیگه حوصله نوشتن ندارم خدافظ
درباره این سایت